آن روز هم مترو مثل همیشه شلوغ بود. بلندگوی ایستگاه اعلام کرد که قطار در حال رسیدن است و از مسافران خواست که پشت خط قرمز قرار گیرند؛ اما کسی گوشش بدهکار نبود. همه در فکر آن بودند که هرچه زودتر وارد قطار شوند تا جائی برای نشستن بیابند. بالاخره قطار وارد ایستگاه شد و آرام آرام توقف کرد. من نیز همراه با خیل جمعیت، وارد واگن شدم.
آن قدر فکرم مشغول بود که به هُل دادن پشت سری ها و لگد مال شدن کفش هایم توجهی نداشتم، آخر، ایام امتحانات بود و اوج تلاش و تکاپوی دانشجویان برای کسب یکی دو نمره بیشتر و پاس کردن درس. من هم برای همین یکی دو نمره، صبح در دانشگاه بودم تا برای امتحانی که پیش رو دارم، از منافع موجود در اینترنت، پروژه ای تحقیقاتی آماده کنم. از صبح تا عصر کلی سایت و مطلب را از پیش چشمانم گذراندم و آنهائی را که مناسب دیدم، بر روی حافظه ی فلش ذخیره کردم تا در خانه، جمع بندی کنم و فردا صبح یا بعدالظهر، به استاد تحویل دهم.
خوشبختانه جائی برای نشستنم پیدا شد! در این افکار غرق بودم و چندان توجهی به افراد و اطراف نداشتم که ناگاه صدای عجیب زنگ موبایل کنار دستی ام برخاست. بی اختیار توجهم به او جلب شد. تلفن همراهش را از جیب در آورد و یک جمله ی عربی شبیه این جمله “الله ابهی” بر زبان راند. بعد افزود: من الآن در مترو هستم و نمی توانم با تو صحبت کنم؛ بعداً زنگ می زنم. این را گفت و مشغول خواندن کتابی شد که در دست داشت.
من که از شنیدن آن جمله ی عربی، حسّ کنجکاویم تحریک شده بود، زیر چشمی نگاهی به کتاب انداختم. ابتدا پنداشتم از همان کتاب های متروست؛ امّا کمی که دقّت کردم دانستم حدسم درست نبوده است. چون شکل و شمائل کتاب و حروف آن با کتاب های معمولی فرق داشت. داشتم پنهانی کتاب را می دیدم، اما احساس کردم مسافر کنار دستی خیلی هم بدش نمی آید من از محتوای آن آگاه شوم؛ چون طوری که طبیعی جلوه کند، کمی جابجا شد و کتاب را بیشتر گشود تا من هم بتوانم بخوانم. من هم از خدا خواسته، شروع به خواندن سطور وسط صفحه کردم: در بین اصول و مبادی بهیّه قیّمه که در الواح متعالیه مذکوره مسطور است، أعظم و أتمّ و أقدم و أقوم آنها، اصل وحدت و یگانگی عالم انسانی است…
کتاب قرن بدیع، تألیف: شوقی ربانی ص 394 کتاب قرن بدیع شوقی ربانی، جلد 2
هرچند ادبیات این نوشته برایم کاملاً نامأنوس بود، از آن میان، وحدت و یگانگی عالم انسانی به نظرم آشنا آمد؛ گوئی قبلاً این عبارت را در جائی دیده بودم؛ گرچه مفهوم روشنی از آن در ذهن نداشتم. در همین حین، شنیدم که بلندگوی واگن اعلام می کند که به ایستگاه مقصد رسیده ایم و باید پیاده شد… که چنین کردم.
شب که به خانه رسیدم، سرگرم جمع بندی کارهای پروژه ام شدم و به هر زحمتی بود، تا دیر وقت، مجموعه ای را آماده ی ارائه کردم. عبارت یاد شده همچنان فکرم را مشغول کرده بود. با خود می گفتم: وحدت عالم انسانی یعنی چه؟ وقتی در واژه های این عبارت اندیشه می کردم، از خویش پرسیدم: آیا مدینه ی فاضله ی حکمای یونان بنا شده یا نظر جمعی از فلاسفه معاصر، دائر به از میان برداشتن مرزها، عملی شده است یا شهر اورویل [1] شکل گرفته است؟ این ها را جسته و گریخته، شنیده بودم. خلاصه با این افکار خوابیدم و خوشبختانه دیگر در خواب گرفتار این مسأله نشدم.
ادامه دارد…
[1]– مدتی است که این شهر با الهام از یکی از فلاسفه ی معاصر به نام شری اوروبیندو (1872 – 1950 م) در جنوب مَدرس در هندوستان با نام اورویل بنا شده است و از قرار اعلام شده، سازمان علمی و فرهنگی ملل متّحد (یونسکو) از این پروژه حمایت می کند. گویا در آن شهر، قوانینی حاکم است که به نوعی با این واژه ی مورد بحث نزدیک است. از جمله ی آثار این فیلسوف کتابی به نام کمال مطلوب در وحدت انسانی است که در فاصله ی سال های 1915 تا 1918 م نگاشته و در زبان فارسی، به صورت مقالات در ماهنا مه آریا منتشر شده و سپس به صورت کتابی مستقل به چاپ رسیده است.